یادداشت های روزانه غزه (۳۱)

یادداشت های روزانه غزه (۳۱) «تصمیم گرفته ام تا زمانی که اسرائیل اعلامیه حکم تخلیه ندهد، در رفح بمانم»

رامی ابو جموس یادداشت های روزانه خود را برای «اوریان ۲۱» می نویسد. او که بنیانگذار «غزه پرس» - دفتری که در ترجمه و کارهای دیگر به روزنامه نگاران غربی کمک می کند- است، ناگزیر شده با همسر و پسر دو سال و نیمه اش ولید، آپارتمان خود در شهر غزه را ترک نماید و اکنون به طور مشترک با یک خانواده دیگر، در آپارتمان ۲ اتاق خوابه ای سکونت دارد. او رویداد های روزانه خود و غزه ای های رفح، که در این منطقه بینوا و پرجمعیت گیرافتاده اند را برای انتشار در «اوریان ۲۱» می نویسد:

پنجشنبه ۱۶ مه ۲۰۲۴

رفح تقریبا به صورت یک شهر اشباح درآمده است. شهری که ۱.۵ میلیون تن در آن رویهم انباشته شده بودند. چادرها در پیاده روها، مدرسه ها، خیابان ها، کنار دریا، مناطق دارای زمین ماسه ای، صحرا و مجاور مرز با مصر دیده می شد. اکنون همه جا تقریبا خالی شده است. بازار بزرگ میدان «نجمه»، که در آن عمده فروشان انواع کالاها را به صورت کارتنی می فروختند، با آن که توسط مقامات اسرائیلی به عنوان منطقه ای که باید تخلیه شود تعیین نشده، خالی شده است. همین امر درمورد میدان «عوده» (به عربی به معنی بازگشت) هم وجود دارد و ریشخند قضیه در این است که این میدان چنان پر از جابجا شده ها بود که نمی شد در خیابان راه رفت و می باید برای عبور با خودرو یک ساعت صبر کرد. امروز، در ۵ دقیقه می توان پیاده از آن عبور کرد. «اونروا» (UNRWA) می گوید که ۴۵۰ هزار تن رفح را ترک کرده اند.

من فکر می کنم که این تعداد بیشتر است. کل تعداد افرادی که رفح را ترک کرده اند، اعم از ساکنان آن یا جابجا شده ها، بیش از این است. برای برخی این پنجمین یا حتی ششمین جابجایی است. حتی ساکنان «محلی» رفح در حال ترک آن هستند. آنها حتی محل هایی که اسرائیل در اعلامیه های خود «منطقه قرمز» اعلام نکرده را ترک می کنند. اکثریت خانه های اینجا اقامتگاه های خانوادگی است. در هر ساختمان پدر، مادر، با فرزندان و خانواده شان هریک در یک طبقه زندگی می کنند.

 Photo d'un tract lancé par l'armée israélienne avec les zones rouges dont il faut évacuer selon elle.
Photo d’un tract lancé par l’armée israélienne avec les zones rouges dont il faut évacuer selon elle.

آنها که می مانند، بدون داشتن وسایل می توانند سریعترحرکت کنند

مردم کارها را با یکدیگر تقسیم کرده اند: از ۶ برادر، ۳ تن همراه با خانواده به المواسی در ساحل دریا یا جایی دیگر می روند تا بتوانند یک تکه زمین برای زمان احتمالی ترک رفح بیابند.

یافتن محلی برای مستقر شدن کار آسانی نیست. نوار غزه خود منطقه خیلی کوچکی است و قفسی که اسرائیلی ها از ما می خواهند که به داخل آن برویم از این هم کوچک تر است. آنها که بخت داشتن یک چادر را دارند، آن را روی این تکه زمین برپا می کنند و بقیه با تکه های چوب و پلاستیک محل پناهگاه خود را مشخص می نمایند. اگر فرمان تخلیه داده شود، بقیه افراد خانواده هم به آنها می پیوندند. اکنون آنها این درس را یاد گرفته اند. صاحبان کسب و کار هم به همین ترتیب مغازه و بساط خود را می گسترند، چون می دانند که اسرائیلی ها همه کالاهایشان را از بین می برند.

آنها که رفته اند، هرچه داشته اند با خود برده اند. کسانی که مانده اند، بدون داشتن وسایل می توانند سریع تر حرکت کنند. هنوز مغازه هایی باز هستند اما کالای کمی دارند که غالبا روی زمین پهن شده است. عمده فروش هایی که وارد کننده هستند، می توانند از پایانه کرم شالوم که از دو روز پیش باز شده و مستقیما به سوی اسرائیل می رود عبور کنند. اکثر این کالاها به سوی دیرالبلح می رود که در آنها چادرهای پناهندگان زیادی قرار دارد. آنها که در رفح مانده اند، می کوشند در نزدیکی سازمان های غیردولتی (ONG) و «اونروا» (UNRWA) باشند چون حتی کسانی که ثروتمند بوده اند هم اکنون ۱۰۰ درصد وابسته به کمک غذایی هستند.

پهپادهای ۴ پرّه ای صدای تیراندازی را در جاهایی پخش می کنند که در آنها جنگی جریان ندارد

خانواده همسرم، برادران و خواهران صباح نمی خواستند بروند چون من تصمیم گرفته بودم تا زمانی که اعلامیه اسرائیل حکم به تخلیه ندهد در محلی که هستم بمانم. اما سرانجام روز سه شنبه آنها تصمیم به رفتن گرفتند، چون همه کسانی که با آنها در میدان العالم در غرب رفح بودند محل را ترک کردند. آنها کم کم دچار ترس شدند زیرا آن محل خالی شده بود و آنها صدای F-16 و به خصوص پهپادهای ۴ پرّه ای را می شنیدند . باید درباره این سلاح جدید حرف زد.

هنگامی که ما از خانه خود در شهر غزه رانده شدیم، این دستگاه ها در آنجا بود. مثل یک اسباب بازی پلی استیشن است که فردی پشت یک صفحه رایانه نشسته و با پهپاد خود سراسر یک منطقه را کنترل می کند. این پهپاد بیشتر به روی مردم تیراندازی می کند یا به وسیله بلندگوهایش پیام هایی می فرستد چنان که درمورد بیمارستان ناصر انجام شد. از این وسیله برای ایجاد ترس هم استفاده می شود. این دستگاه ها در طول شب صداهایی ایجاد می کند تا مردم را بترساند. صدای کودکی که سراسر شب گریه می کند، زنی که کمک می طلبد و سگ هایی که عوعو می کنند. اسرائیلی ها از آنها برای ایجاد هماهنگی با کامیون ها نیز استفاده می نمایند. یک پهپاد ۴ پرّه ای راننده ها را کنترل می کند. برفراز کامیون قرار می گیرد و صدایش شنیده می شود که: «یک ساعت صبر کنید» یا «حالا حرکت کنید و از فلان جاده بروید». در محله ما، تل- السلطان این دستگاه ها صدای تیراندازی پخش می کنند درحالی که جنگی جریان ندارد.

خانواده همسرم نمی دانستند که این دستگاه ها تمام شب تیراندازی کرده یا فقط صدای تیراندازی را پخش نموده اند. سرانجام آنها میدان العالم را ترک کردند و کوشیدند زمینی بیابند تا بتوانند باهم بمانند چون باهم بودن را نوعی محافظت می دانند. این باهم بودن فقط منحصر به افراد خانواده نیست و ساکنان محله و آشنایان را هم دربر می گیرد. خانواده همسرم اهل شجاعیه هستند، لذا می کوشند در جایی با مردم همان ناحیه مستقر شوند.

ترک محل خاکسپاری والدین

آنچه امروز می گذرد، نسخه ۲۰۲۴ سال ۱۹۴۸ است. اردوگاه های پناهندگی نام روستاهایی را داشت که پناهنده ها از آنجا رانده شده بودند. به عنوان مثال، اردوگاه پناهندگان «ابنا» از پناهندگان همین روستا تشکیل شده بود و در مورد اردوگاه «فلوجه» هم به همین ترتیب بود. این نوعی از محافظت است چون مردم همدیگر را می شناسند و اگر مردان بخواهند بروند، می توانند خانواده خود را به یک همسایه بسپارند.

ما برای خداحافظی با برادران و خواهران صباح رفتیم. وضعیت اندوهباری بود چون آنها تاکنون بارها جابجا شده اند، اما این بار سلیمان، پدر همسرم که ستون خانواده بود دیگر زنده نبود. آنها او را در رفح بجاگذاشته و در کنار دیگر شهیدان به خاک سپردند. خواهران صباح مرتب گریه می کردند و می گفتند: «او با آن که مرده همواره با ما است» این حس به خاطر این بود که محل خاک سپاری اش نزدیک آنجا بود.

نمی دانم آیا می توانم احساس کسی که مجبور به ترک محل دفن والدینش است را تشریح کنم. حتی با آن که جایی که می روند در نوار غزه است و خیلی دور نیست، اسرائیلی ها چنان توانسته اند عرصه زندگی ما را تنگ و تنگ تر کنند، که این جابجایی ها در حکم ترک کشور و رفتن به کشوری دیگر است، در حالی که فاصله فقط چند کیلومتر است. خانواده همسرم از من نظر و توصیه خواستند اما برای من دشوار بود که به آنها توصیه ای بکنم چون می خواستند مثل من در رفح بمانند ولی من به آنها گفتم:

«شما چادر و سرپناه دارید. بسیاری وسایل دارید که با خود ببرید. من فقط دو ساک و یک چادر کوچک دارم، می توانم در لحظه آخر حرکت کنم. تعداد شما زیاد است و در زمان حرکت به کامیون نیاز خواهید داشت و در آن زمان ممکن است نتوانید کامیون پیدا کنید. شما حدود ۵۰ تن هستید، در حالی که ما فقط ۶ نفریم و می توانیم با یک گاری هم راه بیفتیم».

یک روز تحقیر کمتر

سرانجام آنها پذیرفتند که این بهترین راه حل است. جایی که می روند دور نیست و ما می توانیم به دیدارشان برویم. اما صباح برای نخستین بار شروع به ترسیدن کرد و از من پرسید:

«چرا ما هم همین کار را نمی کنیم؟ چرا باید در دقیقه آخر برویم و خطر تجربه کردن دوباره آنچه که در زمان فرار از شهر غزه در زیر بمباران و تیراندازی ها به سرمان آمد را بپذیریم؟».

پاسخ من ساده بود: «یک روز بیشتر ماندن به معنی یک روز کمتر تحقیر شدن است». اما همان اشتباه شهر غزه را تکرار نخواهیم کرد. در آن زمان، سخنگوی ارتش اسرائیل به همه مردم شهر غزه و شمال آن می گفت به سوی جنوب بروند و برای این است که من می خواهم تا دقیقه آخر بمانم. اکنون من مرگ را به جابجایی ترجیح می دهم چون خیلی خوب می دانم که ترک خانه، و زندگی کردن در زیر یک چادر چه معنایی دارد.

من می خواهم خانواده ام را از تحمل رنج زندگی کردن در زیر چادر معاف کنم. گفتم: «ما در مقایسه با آنهایی که زیر چادر زندگی می کنند در هتل ۵ ستاره هستیم». چادر کوچک فرانسوی مارک دکاتلون که یک دوست برایم فرستاده، یک چادر کمپینگ مخصوص گذراندن تعطیلات است. من از طریق تماس هایم اقدام کردم اما نتوانستم یک چادر واقعی به دست آورم که کمی بزرگ تر باشد و از ما دربرابر گرما و سرما محافظت کند. دراین چادر باید رویهم بخوابیم اگرچه چندان بد هم نیست».

این جنگ فقط بمباران نیست، جنگ روانی و عاطفی هم هست. آدم کسان خود را از دست می دهد، آنها را به خاک می سپارد و از آنها دور می شود. حس اندوه، ترس، نگرانی و اضطراب در من غلیان دارد. تاکنون چیزی جز حس های منفی نبوده است. نه آرامش و نه امیدی وجود دارد. وقتی به مردمی که رفح را ترک می کنند نگاه می کنم، این شهر را به شکل کسی می بینم که در اتاق عمل، که در آن آرامش کامل حاکم است، در حال مرگ است. تنها صدای دستگاهی که به قلبش وصل است شنیده می شود. اما، آن دستگاه دستکم می تواند زندگی هایی را نجات دهد. رفح بیمار است، اما تنها دستگاه های موجود در اینجا پهپادهایی است که صدای آنها در تمام ۲۴ ساعت شبانه روز شنیده می شود. دستگاهی که به جای نجات بیمار، در او ترس ایجاد می کند تا بین زندگی و مرگ نگهش دارد.